سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[دانشمند] هنگامی که از آنچه نمی داند پرسیده شد، ازگفتن «خداوند داناتراست» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :73
بازدید دیروز :1
کل بازدید :17707
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/8/26
7:6 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
sara[0]

خبر مایه

بعد از تعطیلی مدرسه چند تا برنامه خوب باهم داشتیم. جالب بود

یه شب باهم رفتیم سیرک خلیل عقاب . خاله نسیم و رامتین هم اومده بودند .به شما خیلی خوش گذشته بود . دوست داشتن

یه روز پنجشنبه هم با خاله نسیم و الهه و مامان بزرگ رفتیم دهکده آبی پارس . جالب بود

دو هفته بعدش هم با خونواده عمو مهدی رفتیم شمال . چون آیدا باهات بود خیلی خوشحال بودی .دوبار هم رفتیم دریا که خیلی بهتون خوش گذشته بود.چشمک

کلاس نقاشی و زبان هم میری ....هفته ای یه بار هم میریم خونه خاله نسیم مامانش که معلمه به تو و رامتین ریاضی درس میده.....آفرین

صبحا هم که خونه مامان بزرگی میری با آیدا بازی میکنی...اصلا!

اول مرداد هم یه هفته برای تعطیلات رفتیم شمال.

بابا بزرگ و مامان بزرگ هم با ما اومدن.

یه جوجه داشتی که تو خونه مامان بزرگ ازش نگهداری می کردی وقتی می خواستیم بریم شمال شده بود یه مرغ حنایی...

ما هم تصمیم گرفتیم مرغ رو ببریم شمال....

تو شمال هم مرغتو بردی دادی به همسایه به جاش یه جوجه گرفتی...گیج شدم

اینم اولین معامله تو......

مرغ حنایی در عوض یه جوجه سیاه زشت خوابالو

بعد از چهار روز بابا سعید و خاله طاهره و دختر خاله مریم و محمد رضا و باباش اومدن پیش ما ....

کلی خوش گذشت ...باهم دریا و جنگل رفتیم....

هوا هم خنک بود و عالی....


93/4/23::: 11:21 ص
نظر()